شب موتسارت

گزارشى از «شب موتسارت» در نشر ثالث

و سرانجام موسيقى، كه به زبان واسطه‏اى نياز ندارد و خود ترجمان خويش است، به شب‏هاى بخارا راه يافت. مجله بخارا با همكارى نشر ثالث در شرايطى «شب موتسارت» را در محل نشر ثالث برگزار كرد كه تهران از برف سفيد پوش شده و بارش برف، رفت و آمد را در اين شب مختل كرده بود. با وجود اين مديران نشريات، استادان و دانشجويان موسيقى، نويسندگان و مترجمانى كه در اين زمينه كار مى‏كنند و نيز دلبستگان هنر و موسيقى؛ برف و دشوارى آن را ناديده گرفته و آمده بودند. اين مراسم همراه بود با ارائه سى دى‏هاى آثار موتسارت كه توسط آهنگسازان بزرگ جهان نواخته شده است، در كنار كتاب‏هايى درباره موتسارت به زبان‏هاى فارسى، آلمانى و انگليسى. مراسم را على دهباشى با ياد شادروان بابك بيات آغاز كرد و از حاضران خواست برخيزند و به پاس احترام به اين آهنگساز توانا، پرتلاش و بس گرانقدر ايران يك دقيقه سكوت كنند. پس از آن نادر مشايخى، رهبر اركستر سمفونيك تهران، از ولفگانگ آمادئوس موتسارت سخن گفت: اين نابغه عالم موسيقى كه در شش سالگى آهنگسازى را آغاز كرد تا زمان مرگش در سن 35 سالگى و در حقيقت طى 29 سال بيش از 25 هزار آهنگ ساخت، يعنى به طور ميانگين سالى 17 اثر خلق كرد. مشايخى در بيان موتسارت افزود: آثار وى در عين سادگى بسيار دشوارند و بين هيچ يك نمى‏توان از نظر كيفيت تفاوتى قائل شد و بر آنها تقدم و تاخر گذاشت. مشايخى اظهار اميدوارى كرد كه اين شب سرآغازى باشد بر يك سلسله نشست‏ها و گفتارهاى جدى در خصوص موسيقى در همين محل.

به دنبال سخنان او، چند نامه به قلم موتسارت خطاب به نزديكانش قرائت شد. اين نامه‏ها را مهشيد ميرمعزى براى اولين بار از آلمانى به فارسى برگردانده بود كه سيما سعيدى آنها را براى حاضران خواند. يكى از نامه‏ها را در زير با هم مى‏خوانيم:

8 نوامبر 1777

پدر بسيار عزيزم!

نمى‏توانم شاعرانه بنويسم؛ من شاعر نيستم؛ نمى‏توانم روش سخن گفتن را طورى هنرمندانه كنم كه سايه روشن داشته باشد؛ من نقاش نيستم؛ حتى نمى‏توانم از طريق اشاره يا پانتوميم، منظور و افكار خود را بيان كنم؛ من رقصنده نيستم؛ ولى مى‏توانم با آواها حرف خود را بزنم؛ من يك موسيقى‏دان هستم. فردا هم تبريكاتى براى درو نامنز (dero Namens) و همچنين براى كانابيچ (Cannabich) با پيانو اجرا مى‏كنم. امروز كار ديگرى نمى‏توانم، جز اينكه براى پدر بسيار عزيز خود، تمام آن چيزهايى را از صميم قلب آرزو كنم كه هر روز، صبح و شب، برايتان آرزو مى‏كنم. سلامتى، عمر طولانى و شادى. همچنين اميدوارم كه آزردگى شما حالا كمتر از زمانى شده باشد كه من هنوز در زالسبورگ بودم. چون بايد اعتراف كنم كه تنها عامل آزردگى شما، من بودم. رفتار خوبى با من نشد؛ حق من نبود. شما هم به طور طبيعى هم دردى مى‏كرديد ـ اما زياده از حد. ببينيد، همين اصلى‏ترين و مهمترين دليل عجله من براى رفتن از زالسبورگ بود. اميدوارم كه آرزويم برآورده شده باشد. حال بايد با يك تبريك موسيقايى خاتمه بدهم. برايتان آرزو مى‏كنم كه سال‏هاى زيادى عمر كنيد، تا ديگر كارى نو در موسيقى نمانده نباشد. خوب، حالا حسابى خوش باشيد؛ مخلصانه از شما درخواست مى‏كنم كه كمى دوستم داشته باشيد و اين تبريك بد را از من بپذيريد كه شعور چندانى ندارم. بايد كشوهاى جديدى ساخته شود تا بتوانم شعور خود را در آن، جا بدهم كه هنوز قرار است به دست آورم. دستان پدرم را هزار مرتبه مى‏بوسم و تا زمان مرگ، برايتان مى‏مانم.

پدر بسيار عزيز من

پسر فرمان‏بردار شما، وولفگانگ آماده موتسارت.

***

در خاتمه شب موتسارت، دو قطعه از آثار او به نام‏هاى:

1) سموفنيا كنچرتانته براى ويلون، ويولا و پيانو

2) سونات براى پيانو

توسط سه نفر از نوازندگان اركستر سمفونيك تهران، نيما فرهمند (پيانيست)، لعيا اعتمادى (ويولا) و پدرام فريوسفى (ويلون) اجرا شد كه اجرايى بسيار زيبا بود و مورد استقبال فراوان حاضران قرار گرفت. ترنم و گرماى اين اجرا، سرما و برف بيرون را از ياد همگان برد.