درباره بخارا
دهباشی سهمی جدی در گردآوری و انتشار مقالههاي برخی از چهرههای نامی عرصه فرهنگ و هنر داشته و دارد و انتشار برخی از كتابهای مهم عرصه فرهنگ و هنر را باید وامدار تلاشهای یكتنه و ارتباطات گسترده او به شمار آورد. بسیاری از بزرگان عرصه فرهنگی کشور ویژگی مهم دهباشی در انتشار تمام این نشریهها و كتابها را تلاش یكتنه او میدانستند. در واقع وی را باید تنها مرد بدون تحریریه و مكان ثابت در مطبوعات ایران دانست كه تنها از طریق ارتباطات كمنظیرش توانسته این همه شمارههای حجیم را انتشار دهد. شمارههایی که هرکدام بالغ بر 500 صفحه میشود و با این اوصاف شاید این سوالی طبیعی باشد که بپرسیم كدام نشریه است كه همه شمارههای آن در یك سال به اندازه یك شماره بخارا باشد؟
علی دهباشی معتقد است در جامعهای كه هرگز روحیه كار جمعی نداشته، نمیتوان با تكیه به این و آن، كاری ماندگار انجام داد. دهباشی به تنهایی و با اتكا به پیگیریهای فردی از صبح تا غروب به این و آن زنگ میزند تا هماهنگی آماده شدن شمارههای مجله بخارا را انجام دهد. البته که انتشار این مجموعههای حجیم بدون هیچ نیروی اجرایی و کمکی دهباشی را سخت فرسوده کرده است. خودش مجبور است پی مطالب را بگیرد، خودش عکس مناسب انتخاب کند و خودش به چاپخانه برود و تا آخرین لحظه هم پابهپای کارگران چاپخانه بایستد تا کار را مجلد و مرتب به او تحویل دهند. البته خودش از رفتن به چاپخانه دل خوشی ندارد چراکه فضای چاپخانه بیماری آسمش را تشدید میکند اما هیچ کدام از این مشکلات او را از تلاش مضاعف و کار طولانیمدت باز نداشته است. او آنچنان شیفته فرهنگ پارسی است که با رنج و عشق به صورت مداوم و بدون هیچ وقفهای بخارا را منتشر میکند.
محمد گلبن درباره او میگوید: «علی دهباشی با همین تن بیمار، دارد برای فرهنگ ایران كار چند وزارتخانه عریض و طویل را انجام ميدهد و از هیچكس و هيچجا، هیچگونه چشمداشتی ندارد.» البته تاکنون بزرگان زیادی در تمجید فعالیت این روزنامهنگار عاشق، سخنرانی کرده یا قلم زدهاند. از این بین بد نیست نوشتههای قدیمی دو تن از بزرگان عرصه فرهنگ و هنر را که از آرشیو دهباشی به دست آوردیم نقل کنیم که مشت نمونه خروار است.
بهاءالدین خرمشاهی در تعریف و تمجید از فعالیت حرفهای دهباشی به عنوان مدیر یک رسانه تخصصی فرهنگی نوشته است: «بزرگی در بزرگواری است. برجستهترین صفت از صفات جمیل و مكارم اخلاق استاد علی دهباشی فروتنی اوست كه خود مجمعالفضایل است. فضل را همه میتوانند داشته باشند اما فضیلت – كه به قول اسپینوزا خود پاداش خویش است – نایاب است و از این رو غنیمت است و اساس فرهنگ همانقدر كه بر دانش استوار است، بر اخلاق تكیه دارد. حدود 25 سال پیش بود كه با جناب دهباشی در دفتر نشر تیراژه، واقع در مقابل دانشگاه تهران نزدیك به خیابان دانشگاه آشنا شدم. همواره سرش رو به پایین و در حال خواندن نمونههای چاپی بود. هركس از اهل قلم و كتاب دورهای از عمر حرفهایاش را در نمونهخوانی یا ویراستاری و آمادهسازی متن نگذرانده باشد، نمیتواند اهل نشر و اهل كتاب خوب و پیشرفتهای باشد یا بشود. این حرفه فروتنیآور، آموز را در دو ناشر بزرگ و پیشتاز چند دهه اخیر ایران از یك، دو دهه پیش از انقلاب تا امروز هم دیدهام، مرادم استادان فرهنگ نشر و نشر فرهنگ علیرضا حیدری (مدیر نشر خوارزمی) و رضا جعفری (مدیر نشر نو، فرهنگ نو) هستند. باری سختكوشی حتی برای نوابغ هم ضرورت دارد و بعضی نبوغ را حاصل سختكوشی فوقالعاده شمردهاند. البته عكسش درست نیست. یعنی هر نابغهای لاجرم سختكوش عظیمی است اما هر سختكوشی لزوما نابغه نیست و فرهنگ ما، فرهنگ امروز جهان به انسانهای سختكوش و فروتن و اخلاقی بیشتر نیاز دارد تا به نابغه و نبوغ كه آمد و نیامد دارد. آقای دهباشی از فرهیختگان، فرهنگسازان و فرهنگپروران برجسته و به نام امروز ایران است. او قهرمان بزرگداشت و نكوداشت گرفتن برای فرزانگان امروز است. شاید با مدیریت كمنظیر او بیش از یكصد مجلس بزرگداشت برای بزرگان برگزار شده باشد. او بیش از 33 جشننامه و یادنامه، جمع و تدوین و منتشر كرده است. اینك و اینجا اندكی به او خسته نباشید، گفته میشود. بنده در حدود 10 سال پیش، خدمت ایشان گفتم جناب دهباشی، همشهری و همكار عزیزم، شما دهها مصاحبه با اهل فرهنگ و هنر انجام دادهاید، اجازه بدهید بنده یك مصاحبه (و در دلم گفتم بلندبالا) با شما انجام دهم. خندید و سرفهای كرد و اندكی رنگبهرنگ شد كه همه علامات همان فروتنی بزرگوارانه یا بزرگی فروتنانه او بود و هیچ نگفت. با اصرار من جلسه اول و فقط جلسه اول این مصاحبه برگزار شد و سپس به شیوه كامران فانی طفره رفت. دریغا كه مجال سخن تنگ است. دهباشی بیش از پانزده سال است كه مهمترین نشریه ماهانه فارسی یعنی كلك و سپس بخارا را منتشر میكند كه بنده به حق و بدون مبالغه آن را نشریه ملی امروز ایران و دربردارنده جدیترین مباحث ایرانشناسی و شعر و ادب فارسی و مصاحبههای خواندنی و ماندنی ارزیابی كردهام. بیش از صد شماره كلك و 50 شماره بخارا. دستش درد نكند كه شعار و شیوه او «رنج خود طلب و راحت یاران» است.»
همایون خرم موسیقیدان نامآور کشورمان هم در ذکرخیر این روزنامهنگار و ادب پژوه کهنهکار نوشته است: «آقای علی دهباشی «عاشقی» است سختكوش، دانا و «عشقی» را برگزیده كه بسیار باارزش، ماندگار و مفید برای فرهنگ و ادب و هنر این سرزمین است. تمام شمارههای نشریههای كلك (در زمان سردبیری ایشان) و بخارا آكنده از عشق به فرهنگ و هنر و ادبیات سرزمین ایران بوده و هست زیرا نویسندههای مقالات آن نشریهها تماما از فرهیختگان و نخبگان این مرزوبوم هستند كه جایگاه قابل توجهی در فرهنگ ایران دارند. بخارا، مجموعهاي پربار فرهنگی و حاوی مطالب و اسناد معتبر است. نشریه بخارا در حقیقت یك نشریه بسیار باارزش برای تمام اهل خرد است. از قراری كه شنیدهام این نشریه باارزش در دل جوانان راه باز كرده و جوانان با مطالعه مطالب آن پی به تاریخ سرزمین پدریشان میبرند. چیزی كه برای من خیلی باارزش است و هیچوقت فراموش نمیكنم، مراسمی است كه آقای دهباشی در شرایط سال 60 در خانه یكی از دوستداران موسیقی به مناسبت بزرگداشت استاد ابوالحسن صبا برگزار كردند. آن شب از شبهای بهیادماندنی عمر من است. در آن مجلس فرهیختگانی چون زنده یاد نواب صفا، معینی كرمانشاهی (كه آرزوی طولعمر و سلامتی برای او دارم) و زندهیاد علی تجویدی حضور داشتند و دیگر خدمت باارزش ایشان به موسیقی ایران تنظیم و نشر یادنامه صبا به مناسبت چهلمین سالگرد درگذشت استاد است. كتابی است بسیار پربار كه معلوم است برای تنظیم و تهیه مطالب آن زحمت فراوانی كشیده است. در خاتمه خالصانه آرزوی سلامتی كامل برای او دارم و امیدوارم بخارایش همواره منتشر شود.»
از این دو نوشته و نقل قولهای فراوانی که از بزرگان ادبی و فرهنگی ایران نقل میشود مهمترین خصوصیت علی دهباشی را به عنوان مدیر یک رسانه وزین و تاثیرگذار که هماکنون جایگاه ویژهای در فکر و دل اهالی فرهنگ باز کرده و از سویی تبدیل به نهادی رسانهای شده است، نشان میدهد. به گواهی همه مخاطبان و نویسندگان بخارا عشق و به تبع آن پاکبازی مدیر این رسانه خصیصهای است که بخارا را بخارا کرده است.
===========================
باکس
مجله بخارا قطع کتابی دارد. طراحی جلد و صفحات این مجله را مرتضی ممیز و خوشنویسی روی جلد را محمد احصایی به عهده دارند. مجموعا نوزده سال است که کلک و سپس بخارا رسانه کتاب و ایرانشناسی و نقد و مباحث تاریخی بودهاند. در تاریخ نشر پس از انقلاب تعداد مجلههایی که عمری چنین دراز پیدا کرده باشند زیاد نیست.
اهمیت مجله بخارا در آن است که امروز در ایران به یکی از معتبرترین رسانههای ایرانشناسی تبدیل شده است. بخارا در واقع سنتی را ادامه میدهد که روزگاری مجله سخن به آن ممتاز بود یا مجلاتی چون یغما و راهنمای کتاب.
نقد، معرفی کتاب خارجی و فارسی، گفتوگو، عکس، مقاله، اسناد و مدارک تاریخی، خاطرات، یادمان در گذشتگان، کتابشناسی کتابهای تازه و شعر، بخشهای مختلفی است که مجله وزین بخارا به آن میپردازد.
بخارای دهباشی جایی را در مطالعات ایرانی به خود اختصاص داده که کمتر مجله فارسی زبانی در ایران و حتی خارج از ايران به آن میرسد.
این مجله که بیشتر به دایرهالمعارفی جامع در عرصه فرهنگ ایران میماند نه تنها در ایران بلکه در همه کشورهای جهان به دست فارسیزبانان میرسد و مرزهای جغرافیایی را نادیده گرفته و به فرهنگ غنی همه فارسیزبانان میپردازد و مخاطبان خود را هم در سراسر جهان مییابد.
یکی از مهمترین خصایص مجله بخارا در این است که نویسندگان بخارا همگی جز مشاهیر عرصهای هستند که در آن قلم میزنند و آنچه در بخارا منتشر میشود برای اهالی فرهنگ و ادب کاملا معتبر است و اعتماد مخاطب خود را که غالبا جزو قشر فرهیختگان هستند را جلب میکند. علاوه بر این بخارا در میان خردمندان آسیای میانه جایگاه خاص خود را پیدا كرده و پیوند دهنده ارتباط فرهنگی بین كشورهای همسایه با سابقه فرهنگی مشترك شده است و اعتماد مخاطب غیرایرانی را هم به خود جلب کرده است.
اما مجلهای با این وسعت نفوذ و علاقه مخاطب و با چنین حجم کمی و کیفی و تمامی ارتباطاتی که مدیر آن با بزرگان فرهنگی کشور دارد هم از گزند مشکلات مالی در امان نیست. آنچنان که خرداد ماه سال جاری دفتر بخارا به دلیل سر آمدن قرارداد به درخواست مالک تخلیه شد و البته که هیچ نهاد و سازمانی هم برای تمام تلاشهایی که اين مجله در عرصه فرهنگ ایفا کرده بر خود ندید که از آن حمایت کند. بماند که صاحبان آگهی هم برای چاپ آگهی خود در بخارا مبلغ بسیار کمتری به نسبت مجلات دیگر میدهند و استدلالشان این است که مجله فرهنگی کمتر دیده و خوانده میشود!
اما مشکلات مالی مهمترین مشکل بخارا نیست. دهباشی سردبیر این مجله نگرانی از ممانعت از چاپ کتاب را مشکل و دغدغهای به مراتب بزرگتر و مهمتر و طاقتسوزتر میداند. او میگوید: «بعد از آمادهکردن هر شماره مدام نگرانم که مبادا یکی از نوشتهها با کجفهمی مواجه شده و روند انتشار مجله را مختل کند.» اما هیچکدام از این مشکلات باعث نشده که وقفهای در انتشار بخارا ایجاد شود و این فقط به این خاطر است که بخارا مجلهای در عرصه فرهنگ و برای فرهنگیان است و به هيچ حاشیهای مجال ترکتازی نمیدهد.
در واقع به گفته دکتر حسن انوری: «بدون تردید مجله كلك و بخارا خلائی را در جامعه مطبوعاتی و فرهنگی دنیای پارسیزبان پر میكند. مجلهای كه نه تنها در داخل و در اقصی نقاط كشور بلكه در خارج از كشور نیز خواننده و خواهان دارد. تلاش پیگیر مدیرمسئول و سردبیر نستوه مجله، آقای علی دهباشی را در این میان باید ارج نهاد و ستود.»
*این مطلب در روزنامه خراسان و به مناسبت انتشار ویژه نامه هفدهمین جشنواره مطبوعات ( آبان ماه1389) منتشر شد.
Amuzegar Chair Presents
Shab-e Bokhara – شب بخارا
In Commemoration of Twentieth anniversary of the Bokhara Magazine
Mr. Ali Dehbashi
Editor of Bukhara Magazine
Dr. Mahmoud Enayat
Editor of Negin Magazine
Documentary Film on Bukhara Magazine
Sunday, October 10, 2010
UCLA, Humanities 193
5:00-7:00 pm
The Program will be in Persian
Free and Open to the Public
Reception to follow
کرسی آموزگار در دانشگاه یو.سی. ال.ای تقدیم می کند :
شب بخارا
گرامیداشت بیست سال انتشار مجلۀ بخارا
با حضور و سخنرانی:
علی دهباشی ، مدیر مسئول و سردبیر مجلۀ بخارا
دکتر محمود عنایت ، سردبیر مجلۀ نگین
همراه با نمایش فیلمی مستند دربارۀ روند انتشار مجلۀ بخارا
یکشنبه، ۱۰ اکتبر ۲۰۱۰
UCLA, Humanities 193
۵ تا ۷ بعد از ظهر
برنامه رایگان و به زبان فارسی می باشد
علی دهباشی: دهباشی، روزنامهنگار و ادب پژوه و مولف چندین کتاب، کار در مطبوعات را به عنوان مصحح نمونههای چاپی در چاپخانه مسعود صدر آغاز کرد و در نوجوانی از اعضای فعال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به شمار میرفت. چندین روزنامه ادواری در کتابخانههای کانون عرضه کرد که مورد تشویق قرار گرفت. سالها بعد فعالیت روزنامهنگاری خود را با نشریه “جنبش” که قبل از انقلاب، به صورت زیراکسی و مخفی منتشر میشد، آغاز کرد. این همکاری بعد از انقلاب هم ادامه یافت. سپس مسئول و دبیر بخش کتاب آرش شد. در سالهای بعد با نشریات”چراغ”، “برج”، “دنیای سخن” و “آدینه” و دفتر هنر همکاری مستمر داشت.
از سال 69 به مدت 7 سال سردبیر ماهنامه “کلک” شد، نشریهای که در دوره خود از جمله تاثیرگذارترین نشریات حوزه فرهنگ و ادب به شمار میرفت و در انتقال فرهنگ وادب ایران به کشورهای همجوار فارسی زبان و نیز فارسیزبانان داخل و خارج از ایران تاثیری جدی داشت.کلک و بعدها بخارا زیست بومی فرهنگی را شکل دادند که برخی از شاخصترین چهرههای ادب و فرهنگ این مرزو بوم در آن قلم میزدند و مینوشتند، افرادی که هر کدامشان وزنهای در عرصه تاریخ و فرهنگ ایران به شمار میروند.
دهباشی موفق شده بود در 94 شماره این نشریه، همکاری استادانی همچون دکتر عبدالحسین زرینکوب، مهرداد بهار، دکترمحمد رضا شفیعی کدکنی و فریدون مشیری و سید ابوالقاسم انجوی شیرازی و ژاله آموزگار، ایرج افشار، عزت الله فولادوند، دکتر محمد حسن لطفی، احسان نراقی، سید فرید قاسمی، عبدالحسین آذرنگ و دهها تن از شخصیتهای فرهنگی و هنری را جذب کند.
او در ادامه فعالیت مطبوعاتی خود پس از مجله کلک از شهریور 77 تا کنون سردبیری مجله بخارا را بر عهده داشته است. تا کنون 70 شماره از این نشریه در طی 11 سال منتشر شده است.دهباشی همچنین به مدت 2 سال سردبیری فصل نامه هنری “طاووس” را عهده دار بود.در کنار این، دهباشی “شبهای بخارا” را برگزار کرد. این برنامه هم تا کنون به 67 شب رسیده است.همچنین تا کنون 18 نشست از جلسات “عصر پنجشنبه ها در بخارا” برگزار شده است. دهباشی سهمی جدی در گردآوری و انتشار مقالات برخی از چهرههای نامی عرصه فرهنگ و هنر داشته و دارد و انتشار برخی از کتابهای مهم عرصه فرهنگ و هنر را باید وامدار تلاشهای یک تنه و ارتباطات گسترده وی به شمار آورد.ویژگی مهم دهباشی در انتشار تمامی این نشریات و کتابها در تلاش یک تنه وی نهفته است. در واقع وی را باید تنها مرد بدون تحریریه و مکان ثابت در مطبوعات ایران دانست که تنها از طریق ارتباطات کم نظیرش توانسته این همه شمارههای حجیم را انتشار دهد.
محمود عنایت : محمود عنایت، در تاریخ روزنامه نگاری ایران نامی آشناست. دکتر محمود عنایت متولد سال ۱۳۱۱ است و بنا به گفته خود از ۱۸ سالگی وارد عرصۀ روزنامه نگاری شد. در کارنامۀ مطبوعاتی وی انتشار مجلۀ نگین می درخشد.
مجله ای روشنفکری که از سال ۱۳۳۴ تا ۱۳۵۹ منتشر می شد و در زمان خود جریان ساز و از معدود نشریات منتقد بود. بسیاری از نویسندگان و کارشناسان شناخته شده در عرصه های مختلف همچون حمید عنایت، برادر دوقلوی محمود عنایت و به قولی پدر علم سیاست در ایران،دکتر مصطفی رحیمی، علی اکبر سعیدی سیرجانی،مسعود فرزاد، هوشنگ کاووسی، حسینلی هروی، مهدی پرهام، علی اصغر حاج سید جوادی، موسوی گرمارودی و … با این نشریه همکاری می کردند.سرمقاله هایی که محمود عنایت با عنوان “راپُرت” در این مجله می نوشت حاوی سبک بخصوصی بود که در لفافۀ حکایت و طنز تندترین انتقادها را نسبت به دولتهای وقت مطرح می کرد، بعدها گزیده ای از این سرمقاله ها در کتابی مجزا به چاپ رسید. دکتر عنایت پس از توقیف شدن مجله نگین در سال ۱۳۵۸ به منظور معالجات پزشکی به آمریکا مهاجرت کرد و ماندگار شد. در غربت نیز مجلۀ نگین را به تناوب و با همان سبک و سیاق تا ۲۳ شماره انتشار داد.. وی همچنین کتابهای بسیاری به زبان فارسی ترجمه کرده است. از جمله می توان از مهاتما گاندی و پیروان او اثر ودمهتا، کالبدشکافی چهارانقلاب، اثر کرین برینتن، سقوط امپراطوری انگلیس و انسان در عصر توحش اثر اولین رید نام برد
ا
اين مطلب گفت و گويي است با روزنامة اعتماد ملي ، به بهانه بي جا شدن مجلة بخارا، در تاريخ دوشنبه 4 خرداد 1388 برابر با 25 مي 2009
باز رو سوي بخارا ميكنم |
دفتر بخارا همان جايي بود كه بايد: از پيچشميران كه به طرف ميدان فردوسي بروي نرسيده به ميدان، در انتهاي كوچه رفعتجاه. اسم كوچه يك شكوه كامل است اما نه بخارا و نه كلك، «جاه» خود را از هيچ «جا»يي بهدست نياوردند كه اصلا جايي نداشتند. اينجا به همت يكي از دوستداران فرهنگ چندي شده بود محل اين نشريهكه نه موسسه فرهنگي و حالا اين مجموعه دوباره جا بي جا شده است. ميگويند « بخارا» ادامهدهنده راهي است كه در نشريات ادبي سخن، راهنماي كتاب، يغما و آينده آغاز كرده بودند. همين يك امتياز بزرگ براي بخارا و دهباشي است كه او را ادامهدهنده راه دكتر خانلري، حبيب يغمايي، يارشاطر و ايرج افشار ميدانند. اما يك ويژگي ديگر هم «كلك» و «بخارا» دارند و آن مدرن بودن است. به عبارت دقيقتر اين اتفاق فقط در بخارا ميتواند بيفتد كه در كنار ويژه نامه بديعالزمان فروزانفر، عباس زريابخويي، غلامحسين يوسفي و دهها استاد ادبيات كلاسيك، ديگر ويژهنامههاي 400، 500 صفحهاي براي ويرجينيا وولف، پترهانتكه، امبرتو اكو،هانا آرنت، لويي فرديناند سلين و… منتشر كند. ويژگي اصلي و بنيادي بخارا پرداختن به تمامي گرايشات ادبي ايران و جهان است. وقتي شعر احمدرضا احمدي يا بيژن جلالي را ميخواني، ميتواني اشعار كلاسيكهايي همچون مظاهر مصفا، شرفخراساني، يدالله بهزاد را هم بخواني. يك ويژگي از ميان صدها ويژگي بخارا گروه استادان همكارش است كه بسياري از اين اساتيد فقط در بخارا مينوشتند و مينويسند. مرد پركوشش عرصه فرهنگ اين مرزوبوم حالا برگشته است به دوران كلك با آرشيو بسيار بينظيري از همه بزرگان فرهنگ ايران كه در انبارها ميمانند تا بعد.
* * *
- · از كي آمده بوديد به اين دفتر؟
حدود پنج سال و نيم پيش بود كه ما آمديم به اين كوچه بنبست در ميدان فردوسي. در واقع يكي از دوستان به نام آقاي دكتر بهروز برومند، يكي از اقوامشان كه نوه آيتالله آقاسيدرضا زنجاني، از ياران دكتر مصدق، بودند باعث شدند كه ما به اين دفتر بياييم و بعد آقاي فرهومند كه نهايت محبت را كردند.قبل از آن و در دوران كلك، به جز يك مدت كوتاه، دفتر نداشتيم. در دوران بخارا هم همينطور. معمولا كتابفروشي طهوري و نشر چشمه پاتوق ما بود. دوشنبهها در نشر چشمه و شنبهها در كتابفروشي طهوري با نويسندگان و به طور كلي با اهل قلم و دوستداران مجله قرار ميگذاشتيم
- يعني آنها مطالبشان را ميآوردند و شما هم ميداديد به حروفچين و باقي قضايا.
بله. من يك شماره تلفن هم داشتم كه آنجا پيغام ميگذاشتند و من روز بعد پاسخ ميدادم.ما اين كار را انجام ميداديم. در دوران بخارا هم وضع همينطور بود. به ياد ميآورم آن روزي كه اين دفتر را به ما دادند همه خوشحال بودند به جز خودم كه خيلي غمگين بودم به علت اينكه ميدانستم يك روز اين دفتر را از ما ميگيرند و من عادت كرده بودم به آن كولهپشتي و كيفدستي. و بعد در اين دفتر، اين فضا خود به خود به ما اجازه داد كه بساطمان را پهن كرديم و كار گسترده و گستردهتر شد. حالا آن روز غمانگيز فرارسيده و بايد بساطمان را جمع كنيم. - مشكل خاصي كه وجود ندارد؟
نه. مشكلي نيست! يك دورهاي لطف كردند در اختيار ما گذاشتند و حالا هم احتياج دارند و ما هم بايد پس بدهيم و جز تشكر حرف ديگري نداريم. - شما ميگوييد عادت كرده بوديد به كولهپشتي و كارتان را با همان راه ميانداختيد اما اينجا به اندازه چند تا دفتر بزرگ كاغذ و كتاب و آرشيو هست. اينها را چه كار ميكرديد؟ الان ميخواهيد اينها را چه كار كنيد؟
در دو شماره قبل در بخارا نوشتيم كه اگر دوستاني زيرزمين خشك يا پاركينگ خشكي سراغ دارند كه خالي است به ما اطلاع بدهند كه اينها را به آنجا منتقل كنيم. تا حالا 9 تا جا پيدا كرديم و اوراق و كتابها و نشريات را برديم داخل كارتن و نوشتيم كارتن شماره يك تا مثلا 40 در فلان جا و از 40 تا فلان كارتن در فلان جا و همينطور تقسيم كرديم در اين مناطق و در زيرزمينها و اتاقهايي كه دوستان از سر لطف در اختيار ما گذاشتند. - اين وسايل قبلا كجا بودند؟ در همين پنج سال جمع شدند؟
يك مقداري از اين وسايل در اين مدت كه اينجا بوديم اضافه شدند. تعدادي از وسايل هم در خانه بود و من چون بيشترين ساعات زندگيام را در اينجا بودم اينها را آوردم. بخشي از وسايل هم در خانه است اما خانهاي كه داريم خيلي كوچكتر از آن است كه اينها در آن جا شود. من هميشه يك ذهن آرشيوي داشتم كدام نشريهاي را ميشناسيد كه چنين آرشيو عكسي داشته باشد؟ روزي نيست كه از خبرگزاريها يا مجلات از ما عكس نخواهند! ذهني كه فايلبندي ميكرد و از همهچيز يك مجموعه ميساخت. مثلا حدود 60 هزار عكس، آرشيو عكس ماست. در هر جا كه بودم با يك دوربين كه در ابتدا حرفهاي هم نبود عكس ميگرفتم. اولين عكسها را از جمالزاده و ديگر نويسندگان گرفتم. اين شانس را داشتم كه در سن كم موفق به ديدار جمالزاده، بزرگ علوي، تقي مدرسي، صادق چوبك و ديگر بزرگان شدم. سالها بود كه از بعضي از اين بزرگان عكس تازهاي چاپ نشده بود و اولين عكسها را ما چاپ كرديم. يا مثلا آرشيو نمونههاي دستنويس نويسندگان. من هميشه دستنويسهاي نويسندگان را جمعآوري ميكردم و بالغ بر 900 دستنويس از نامه و يادداشت را جمعآوري كردم. بعضي از اين يادداشتها خيلي كوتاه است. مثلا روي قوطي يك قطره چشم سيدابوالقاسم انجوي شيرازي نوشت: «قطره خستگي چشم، روزي دو نوبت». من اين جعبه قطره را كه انجوي نوشت نگهداري كردهام. آرشيو قلمهاي نويسندگان را هم دارم كه بخشي از آن البته از دست رفت و بخشي از آن هست. از هر نويسندهاي خواهش كردم، قلمي كه با آن نوشته، اگر اسمش روي آن نوشته كه هيچ، اگر نه با يك يادداشت به من بدهد. مثلا چوبك نوشته: «اين قلمي است كه من با آن رمان تنگسير را نوشتم.» يا نصرت كريمي قلمي را به من داده با يك يادداشت «اين قلمي است كه من 20 سال فيلمنامههايم را با آن نوشتهام» قلم صادق هدايت را هم دارم.» - صادق هدايت كه به سن شما نميخورد.
نه ميدانستم يك قلم خودنويس صادق هدايت پيش دكتر تقي تفضلي است. رفتم به دهي در حومه كمبريج و دكتر تفضلي را ديدم و او با يك يادداشت قلم و كارت ويزيت صادق هدايت را به من داد و خاطراتش را از آخرين ديدار با هدايت گفت كه ضبط كردم. وقتي در بركلي صادق چوبك را ملاقات كردم، 15 سال بود كه نمينوشت چون خيلي مشكل پيدا كرده بود. آن زمان هر چه گشت خودنويسي را كه با آن رمانهايش را نوشته بود پيدا نكرد. دو سال بعد از مرگش، خانم قدسي، يعني خانم چوبك با يك نامه آن قلم را برايم فرستاد. هنوز هم اين كار را دارم ادامه ميدهم. تازگي دوستي اطلاع داد كه قلم خودنويس تقي مدرسي را كه همسرش آمريكايي است «آن تايلر» به من هديه كرده دريافت كرده است و قرار است با مسافري از آمريكا برايم بفرستد. - شما سن و سال كمي داشتيد اما مورد توجه و اعتماد بزرگان بوديد. چرا؟ چون برادريتان را ثابت كرده بوديد؟
سعي كردم حرمتشان را حفظ كنم. در بخارا مهمترين نويسندگان ايران مقاله يا شعر دارند. كساني كه در هيچ نشريه ديگري مطلب نميدهند. مثل دكتر شفيعي كدكني، مثل ايرج افشار، عزتالله فولادوند، ژاله آموزگار، محمود دولت آبادي، سيمين بهبهاني و… - دكتر شفيعي كدكني كه فكر ميكنم فقط تلفن شما را جواب ميدهد (خنده)
نه اصلا اينطور نيست. من هم يكي از دوستداران كوچك ايشان هستم. مثل دكتر ژاله آموزگار، شاهرخ مسكوب، ( تا زماني كه بودند)، مشيري، زرينكوب، مهرداد بهار، سيدابوالقاسم انجوي شيرازي و دكتر غلامحسين يوسفي. اينها اعضاي تحريريه ما بودند و از افتخارات مجله بخارا هستند و اگر ما اعتباري داريم به خاطر حسن ظن اين اساتيد است. - وقتي اين بزرگان در قيد حيات بودند شما خيلي جوان بوديد.
من از سن كم اين شانس را داشتم كه لاي دست و پاي اينها باشم و آن هوايي را استنشاق كنم كه سراسر ايران دوستي و فرهنگ ايران بود و همين استنشاق از آن محيط فرهنگي كه آنها در آن كار ميكردند به من اين امكان را داد كه اين كارها را انجام بدهم و راه را زودتر از ديگران بيابم و اين لطف خدا بود كه در خدمت اين اساتيد باشم. - اول گردآوري كتاب را شروع كرديد يا درآوردن مجله را؟
بچه مدرسهاي كه بودم روزنامهديواري درميآوردم. يعني اولين تجربههاي روزنامه نگاري من اين كار بود در مدرسه و كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان. در سالهاي بعد با نشريه جنبش كار كردم كه علياصغر حاج سيدجوادي و اسلام كاظميه منتشر ميكردند، به صورت مخفي و زيراكسي. جوانترين عضو اين نشريه بودم و بعد با مجله آرش همكاري كردم و بعد آدينه و دنياي سخن و چندين روزنامه و هفته نامه و… - آنجا چه مطالبي را مينوشتيد؟
من دبير بخش كتاب بودم و علاوهبر آن«آچار فرانسه» هم بودم. آن موقعها حروف تيترها را با «لتراست» مينوشتيم. گاهي «لتراست» تمام ميشد و نصفه شب بود. از حروف روزنامه حرف حرف ميبريديم و با چسب ميچسبانديم و تيتر مينوشتيم. و بعد كار در چاپخانه كه لذتي وافر و فراموش ناشدني است اگرچه اين آسم يادگار و ميراث كار در چاپخانه است. - و لابد در همين نشريات با بزرگان فرهنگ و هنر حشر و نشر پيدا كرديد.
بله. دكتر حاج سيدجوادي، اسلام كاظميه، غلامحسين ساعدي و بعد در سالهاي بعد صالحيار، نصرت رحماني، محمد زهري وخيلي از بزرگان. در همه اين دوران آن ذهن آرشيوگرا را داشتم و همه چيز را جمع ميكردم. يك يادداشت از غلامحسين ساعدي دارم كه نوشته بود:«آميز عليآقا، من بايد دوباره اين نمونه را ببينم. رفتم منزل اكبر، بفرست آنجا». اين دستخط ساعدي براي من ارزشمند بود. انواع و اقسام يادداشتهاي كوتاه و بلند از جمالزاده، چوبك، علوي و… دارم كه بيانگر روحيات و خلقيات آنهاست. اينها را نگه ميداشتم. گاهي هم كنار آنها توضيح مينوشتم و همه را آرشيوي كردم. - اين كار را ادامه داديد و بعدتر رسيديد به گردآوري آثار و درآوردن جشن نامهها و يادنامهها؟
بله. روي علاقهام مثلا ميخواستم درباره صادق چوبك بخوانم، ميديدم منابع پيدا نميشود. نشريات نيست، مجله انديشه و هنر نيست، مجله صدف نيست. راه افتادم و تصميم گرفتم منابع اوليه چاپ شده درباره اينها را پيدا كنم، واقعا ماهها وقت صرف ميكردم در كتابخانهها و در مجلات كهنهفروشي اين مقالات و نشريات را پيدا ميكردم، زيراكس و گردآوري ميكردم. به تدريج اينها را ويرايش كردم، رسمالخط پيدا كردم و بعد مقالات جديدي سفارش دادم تا نواقص كار را رفع كنم و آنها را به صورت يك مجموعه درآوردم. - اولين مجموعهاي كه به صورت كتاب درآورديد چه بود؟
تصور ميكنم يادنامه جلال آلاحمد بود كه در سال 1359 منتشر شد. - آن موقع چند سالتان بود؟
21 سالم بود. - در آنجا از چه كساني مقاله و يادداشت گرفته بوديد؟
از سيدعبدالله انوار، مصطفي رحيمي، باقر مومني، آيدين آغداشلو، دكتر جمشيد بهنام، غلامرضا امامي و خيليهاي ديگر. اگر فكر كنم بسياري از نامها را بايد بگويم. مجموعا 29 مطلب جديد به صورت گفتوگو و مقاله در اين يادنامه هست. - شما در سن كمي بوديد. چطور به شما اعتماد ميكردند.
ميرفتم، ميگفتم دارم چنين كاري ميكنم. حتما يك صميميت ميديدند كه قبول ميكردند من پيگيري ميكردم و آنها ميديدند كه من آنها و كارهايشان را ميشناسم و برايشان جالب بود. وقتي «نامههاي آلاحمد» را جمع آوري ميكردم مثلا ميشنيدم آلاحمد در پاورقي جايي به نامهاي به دوستي اشاره كرده. ميرفتم به او ميگفتم و خيلي جالب بود كه من از كجا اين را ميدانم و ميرفت ميآورد. ازهانيبال الخاص، امير پيشداد و خيليهاي ديگر، اينطوري نامهها را جمع آوري كردم و فهرستي تهيه كردم از كساني كه گفتند نامه داشتيم و از بين رفت. مثلا مرحوم دكتر اميرحسين جهانبگلو ميگفت من حدود 40 نامه داشتم از آلاحمد كه نامههاي بينظيري بود و در يك اسبابكشي از بين رفت. ميگفت و من يادداشت ميكردم. بعدها راه افتادم دنبال خود سوژهها. مثلا رفتم پيش جمالزاده و با او 14 ساعت، در پنج جلسه در ژنو، مصاحبه كردم و بعد رفتم سراغ چوبك در بركلي، بعد رفتم سراغ تقيمدرسي در ويرجينيا، علوي در برلين و اين مجموعهها يك كم زندهتر شد. يعني شامل گفتوگوهايي با اينها بود و مطالب جديد و عكسهاي جديد و اسناد چاپ نشده. - اينها همه قبل از كلك بود؟
بله.ولي بعد از دوران كلك هم ادامه دادم. - تا قبل از كلك چند جلد كتاب منتشر كرده بوديد؟
تا آن موقع فكر ميكنم 14 كتاب منتشر كرده بود. سفرنامه مظفرالدين شاه به فرنگ را منتشر كرده بودم. سفرنامه حاج سياح را كار كردم كه آن كتاب پرفروشترين سفرنامه فارسي شد. اين كتاب اولين تجربه من در تصحيح نسخه خطي بود. آن موقع 25 سالم بود.نمي دانم ميدانيد يا نه كه اين كتاب به انگليسي هم ترجمه شد. پيتر ايوري هم مقدمهاي برآن نوشت. - كلك را چند سال منتشر ميكرديد؟
هفت سال منتشر كرديم و در اين مدت 94 شماره درآورديم. جمعا بيست و چند هزار صفحه شده است. - دخل و خرج ميكرد؟
نه. اين دو مجله را هميشه با ضرر و زيان منتشر كرديم. تمام حق تاليفهاي كتابهايم را خرج اين دو مجله كردم. اين نوع نشريات هميشه ضرر ميدهند. ما 16 مجله همشكل و هم قطع بوديم و از آن بين منهاي دو مجله كه خودشان تعطيل كردند همگي از بين رفتند چون هرمجله كه منتشر ميشود هزينه يك كتاب را دارد بدون آنكه شما بتوانيد قيمت يك كتاب را روي آن بگذاريد. من با كارهاي ديگري كه كردم هميشه زيان اين نشريات را تاكنون پرداخت كردهام. كلك را 94 شماره در طي هفت سال درآوردم و بخارا را 70 شماره در طول يازده سال، هر دو ماه يك بار منتشر ميشد و در اين مدت به صورت متناوب ( و البته به استثناي يكي، دو بار) منتشر شد. - حالا بخارا با اين مشكل مواجه شده است. دقيقا چه توقعي داريد؟ من خودم به نظرم ميرسد بااين مجموعه آرشيوي كه شما فراهم كردهايد بايد امكاني براي شما فراهم شود كه بدون دغدغهمسائلي از اين دست به كارتان سروسامان بدهيد. فكر ميكنيد مسوولان چه كاري بايد براي شما انجام دهند؟
در ايران كسي موفق است كه هيچ وقت هيچ توقعي از دولت نداشته باشد. نبايد به دولت و كمكهاي دولتي اميدي داشته باشيد چون هر كس به اين اميد نشست نتوانست كاري بكند. منظورم تمام دولتهاست از اصلاح طلب تا… - به هر حال اين آرشيو بايد امكاني براي عرضه داشته باشد؟
من خيلي از آرشيوها را ميشناسم كه اين مجال و امكان را پيدا نكردند. - فكر ميكنم يكي از آنها آرشيو مرحوم انجوي شيرازي بود.
بله. او عمرش را روي فرهنگ ايران گذاشت. - شما در عين آنكه براي ادبيات ايران كار كرديد در زمينه جديترين مسائل فكري و فلسفي و ادبي دنياي امروز هم كار كرديد، مثلا هاناآرنت؟
براي هاناآرنت ويژهنامهاي درآورديم كه وقتي براي بنياد هاناآرنت فرستاديم گفت در هيچ كجاي دنيا برايش چنين ويژهنامهاي در نياوردهاند. براي صدمين سال تولدش شب هاناآرنت را گرفتيم. وقتي براي «امبرتو اكو» ويژهنامه درآورديم خود «امبرتو اكو» براي من نامهاي فرستاد كه در ايتاليا براي من چنين كاري نكردهاند. وقتي به مناسبت دريافت جايزه نوبل براي اورهان پاموك شب اورهان پاموك گرفتيم، خودش از تركيه زنگ زد به مترجم ايرانياش كه در ايران چه خبر است؟ شنيدهام آنقدر جمعيت بوده كه در سالنها پر از آدم بوده. روزنامههاي تركيه نوشتند «تركيه فراموش كرد، ايران جبران كرد» براي نويسنده معاصر آلماني زبان «پترهانتكه» هم همينطور ما سراغ چنين سوژههايي هم رفتيم. مجله بخارا در كنار كلاسيكترين نويسندگان معاصر و جريانهاي ادبي كلاسيك، مدرنترين جريانات را هم پوشش داده. نمونهاش «پترهانتكه»، «گونترگراس»، «هاناآرنت» و «سلين» و اينهاست و در ادامه «ورنر هرتزوك» كه فيلمساز مورد علاقه من است، با او مكاتبه و مصاحبه كرديم و برايش يك ويژهنامه درآورديم. اگر پول بليت هواپيما داشتيم دعوتش ميكرديم. ويژهنامه سوزان سانتاگ آماده است، ويژهنامه آندره مالرو حاضر است، ويژهنامه تياساليوت، بورديو، نايپل، ريلكه، همينگوي، كافكا، شوارتسنباخ، شاهرخ مسكوب، شكسپير (كه سه تا كارتن است) همه آماده چاپ هستند كه در كنار شمارههاي عاديمان آنها را هم منتشر ميكنيم. در اين ويژهنامهها با بهترين مترجمان مثل سروش حبيبي مثل عبدالله كوثري و جديترين اهل قلم كار كرديم. در كنار اينها من مجله سيميا را سردبيري ميكنم كه ويژهنامه اولش ماكس فريش بوده و دومي آن بيضايي و سومي دورنمات. ما شب آلن رب گريه را گرفتيم و در كل 67 شب برگزار كرديم. از مولوي تا ژاك پرهور. از نونو ژوديس، شاعر معاصر پرتغالي تا محمود درويش. موقعي كه ما شب محمود درويش را گرفتيم در ايران خيليها اسم محمود درويش را نشنيده بودند و خودش براي مراسم پيام داد و ما فيلمي از زندگياش را پخش كرديم. شما كمتر مجلهاي را ميتوانيد ببينيد كه در كنار مطرح كردن جديترين جريانات ادبيات كلاسيك ايران، اينقدر هم مدرن عمل كند. من روي علاقهاي كه به سهراب شهيد ثالث داشتم برايش يك كتاب درآوردم و اگر يادتان باشد در دوران كلك با او يك گفتوگوي 6 ساعته چاپ كردم. اينجا تنها جايي است كه همه بزرگان حضور دارند. خودشان ميگويند ما تنها در مجله بخارا همزيستي مسالمتآميز داريم. همه اينها بيرون شرايط ديگري دارند ولي در بخارا كنار هم قرار ميگيرند. علتش اين است كه من هيچ نوع تعصب فكري و ايدئولوژيك ندارم. من در كنار مطرح كردن علامه طباطبايي، مارگريت دوراس را هم معرفي ميكنم. در اينجا هر دو براي من به عنوان نويسنده مطرح هستند. البته علامه در فرهنگ ما جايگاهي خاص دارد. شما اينجا عكس سيد جلالالدين آشتياني را ميبينيد در كنار بيضايي، جمالزاده، سيمين بهبهاني و صادق چوبك. راز موفقيت كار من هم همين بود. اينكه هيچوقت به صورت ايدئولوژيك، چه از نوع استاليني و ديگر انواعش، به ادبيات نگاه نكردم.شايد رمز موفقيت ما در كار مجله كلك و بخارا اين بود و هست كه فرقهاي عمل نكرديم. سعي كرديم آيينهاي باشيم براي گرايشهاي ادبي زمانه خود. براي من بيهقي يك نمونه از ادبيات فارسي است، اسماعيل فصيح هم يك نمونه. من دو سر اين جريان را گرفتم و حفظ كردم. شعر هـ – الف. سايه و شعر احمدرضا احمدي هر دو شعر ادبيات فارس هستند. هيچوقت وارد هيچ تعصب فرهنگياي نشدم. همانقدر كه به يك بخش از قابوسنامه علاقه دارم به آخرين رمان يك نويسنده معاصر به نام سناپور هم علاقه دارم. - چه ساعاتي كار ميكنيد؟
اي كاش روزها 72 ساعت بود. شايد قدري به كارها ميرسيدم. از پنج صبح شروع به كار ميكنم تا هشتونيم. هشتونيم ميآيم دفتر و به كارهاي مربوط به نشريه رسيدگي ميكنم. ما تنها نشريهاي هستيم كه ناظر چاپ نداريم. هميشه خود من به عنوان ناظر چاپ در چاپخانه حاضر ميشوم. چاپچيها ميگويند هيچوقت هيچ سردبيري را نديديم كه براي چاپ به چاپخانه بيايد. يادم رفت از ويژهنامه الكسي دوتوكويل بگويم. ميبينيد كه كار ما تمام حوزههاي انديشه را در بر ميگيرد. در حوزه عكاسي براي نيكول فريدني در زمان حياتش مراسم گرفتيم. - در زمينه چاپ عكس كلك و بخارا بي نظيرند. واقعا چگونه اين عكسها را به دست آورديد؟
من يك خاطره برايتان بگويم. عكس بسياري از نويسندگان اولينبار در نشريههاي كلك و بخارا چاپ شد. وقتي رفتم پيش مترجم آثار بزرگ فلسفي، دكتر محمدحسين لطفي، 70 سالش بود. وقتي رفتم با همان لهجه شيرين آذري گفت: دهباشي، 70 سالم است، نه مصاحبه كردم و نه عكسم جايي چاپ شد. در 75 سالگي ايشان رضايت داد اولين مصاحبه عمرش را كرد و براي اولين بار عكسش چاپ شد. اسماعيل فصيح نخستين مصاحبه عمرش را با مجله كلك كرد و براي اولين بار عكسش در آنجا چاپ شد. پيش از آن عكسي از اسماعيل فصيح در هيچ نشريه داخلي و خارجي چاپ نشده بود. 20 سال بعد فصيح دومين مصاحبهاش را در بستر بيماري كرد. اولين عكس و مصاحبه دكتر جلال خالقي مطلق در مجله ما چاپ شد. هميشه سراغ سوژههايي رفتيم كه غيرممكن بود. يك عده هستند كه نشستهاند در خانههايشان و سيدي عكسشان و سيدي مصاحبههايشان آمده است و خودشان حاضرند با پيك هم برايتان بفرستند ولي من سراغ دكتر لطفي رفتم 5 سال تلاش كردم تا رضايت داد با كريم امامي و دكتر فولادوند و كامران فاني رفتيم پيش ايشان و نشستيم و گفتوگو كرديم. سهراب شهيرثالث نميپذيرفت مصاحبه كند. 10 روز رفتيم در شهر برلن اما نميپذيرفت. او از سال 1354 تا زماني كه مصاحبه كرديم و فكر كنم سال 67 بود هرگز مصاحبه نكرده بود و اولين بار بود كه عكسش بعد از 30 سال چاپ ميشد. - ايده اوليه شما براي كار نشريهتان چه بوده؟
ايده اوليهام براي اين مجله اين بود كه ادامه دهنده راه مجله سخن، راهنماي كتاب، يغما و رودكي باشد با مقتضيات زماني امروز. من در اين مجلات مصحح بودم. آنچه كه ارائه شد براين اساس و با اين ايده بود. بايد از اعضاي تحريريهاي كه از دست داديم ياد كنم، سيدابوالقاسم انجوي شيرازي، مهرداد بهار، دكتر غلامحسين يوسفي، عبدالحسين زرينكوب و فريدون مشيري اينها فقط و فقط در كلك مينوشتند. بزرگ علوي و تقي مدرسي هم از كساني بودند، كه با ما همكاري ميكردند. - چرا بخارا؟ چرا اسم ديگري انتخاب نكرديد؟!
يك بار يكي از دوستان از من پرسيد چرا اسم مجلهات را بخارا گذاشتهاي.گفتم: بخارا شهري است كه مرا عميقا تكان داد. بخارا شهري است كه در آن در 1100 سال پيش اولين دولت ايراني تشكيل شد. بخارا مركز انتقال فرهنگ ايراني به جهان بود. شهري بود كه مرا عميقا تكان داد و شهري بود كه من در كوچههايش خودم را گم كردم و صداي تاريخ را ميشد در آن شنيد. در بخارا هنوز كوي موليان وجود دارد. شهري كه وقتي در كوچههايش قدم ميزدي حس ميكردي رودكي، ابنسينا و اينها از آن گذشتهاند. ما تنها نشريه فارسيزبان هستيم كه به صورت مرتب آثار نويسندههاي تاجيك و افغانستان را در هر شمارهمان چاپ ميكنيم. هيچ نشريهاي در ايران نيست كه آثار اين نويسندگان را چاپ كند. آنجا حوزه فرهنگي نشريه ما هم هست و در بسياري از خانههاي مزارشريف، هرات، سمرقند، بخارا، بدخشان، ياميرجاي پاي بخارا هست. يكبار يكي از روزنامههاي عصر كه هميشه به ما لطف دارد، به ما حمله كرد و نوشت: «تهاجم فرهنگي مجله بخارا در تاجيكستان» نوشته بود ما وارد هر كتابخانه و هر خانه اهل قلم كه شديم ديديم مجله بخارا حضور دارد. نويسنده آن روزنامه به جاي آنكه ابراز خوشحالي كند از آن حضور «به عنوان تهاجم فرهنگي» ياد كرده بود.